دکتر فرانکل روانپزشک و نویسنده گاهی از بیماران خود که از اضطرابها و دردهای کوچک و بزرگ رنج میبردند و شکوه میکردند میپرسید: «چرا خودکشی نمیکنید؟» او اغلب میتوانست از پاسخ بیماران، خط اصلی رواندرمانی خویش را بیابد. در زندگی هرکسی، چیزی وجود دارد. در زندگی یک نفر عشق وجود دارد که او را به فرزندانش پیوند میدهد؛ در زندگی دیگری استعدادی که بتواند آن را بهکار گیرد، در زندگی سوّمی شاید تنها خاطرات کشداری که ارزش حفظ کردن دارد.
دکتر فرانکل مدّت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود، که تنها وجود برهنهاش برای او باقی ماند و بس. پدر و مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاهها جان سپردند و یا به کورههای آدمسوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازماندۀ این خانواده بود که از اردوگاههای کار اجباری جانِ سالم بهدر برد. او چگونه زندگی را قابل زیستن میدانست در حالیکه همۀ اموالش را از دست داده بود، همۀ ارزشهایش نادیده گرفته شده بود، از گرسنگی و سرما و بیرحمی رنج میبرد و هرلحظه در انتظار مرگ بود؟ او بهراستی چگونه زنده ماند؟ پیام چنین روانکاوی که شخصاً با چنان شرایط خوفناکی مواجه بوده، شنیدن دارد. واژههایی که از قلب وی برمیخیزد، بر دل مینشیند، چون بر تجربههای بسیار ژرف استوار است. داستان این کتاب اگرچه کوتاه، ولی بسیار هنرمندانه و گیراست. خواننده از همین زندگینامۀ دردناک، بسیار چیزها میآموزد و فرامیگیرد که وقتی انسان به ناگهان احساس کند که چیزی برای از دست دادن به جز بدن برهنۀ مسخرهاش ندارد، چه میکند. دکتر فرانکل در این کتاب، تجربیات خود در اردوگاههای کار اجباری در دوران جنگ جهانی دوّم را در اختیار ما میگذارد و ما را با اصول رواندرمانی اگزیستانسیالیسم آشنا میکند که معتقد است اگر زندگی سراسر رنج و چالش است، برای زنده ماندن باید معنایی برای رنج بردن یافت و کسی که دلیل بودن و زیستن خود را بیابد، با هر شرایطی خواهد ساخت.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .