رمان «بیابان تاتارها» اثر نویسندۀ ایتالیاییتبار «دینو بوتزاتی» داستانی است در مرز میان رئالیسم و استعاره، دربارهی انتظار، گذر زمان و پوچی امید انسان. قهرمان داستان، «جیووانی دروگو» افسر جوانی است که به تازگی از آکادمی نظامی فارغالتحصیل شده و به پادگانی دورافتاده به نام دژ باستینی فرستاده میشود. این دژ در حاشیۀ صحرای بیانتهایی به نام «بیابان تاتارها» قرار دارد؛ جایی که گفته میشود ممکن است روزی دشمنی ناشناخته (تاتارها) از آنجا حمله کند. در ابتدا دروگو از این تبعید ناراحت است و میخواهد بازگردد، اما به تدریج در انتظار حملهای که هرگز رخ نمیدهد گرفتار میشود. سالها میگذرد، افسران قدیمی میمیرند یا بازنشسته میشوند، و نسلهای تازه میآیند، ولی هیچ اتفاقی نمیافتد. با گذشت زمان، دروگو درمییابد که تمام عمرش را در انتظار افتخاری خیالی سپری کرده. وقتی بالاخره حملهای (شاید واقعی، شاید خیالی) در افق ظاهر میشود، او دیگر پیر، بیمار و از دژ اخراجشده است. در تنهایی و مرگ، تنها تسلایش این است که احساس میکند بالاخره «زمانِ او فرا رسیده»؛ امّا دیگر دیر است.
بوتزاتی «دروگو» را نمادِ انسانِ مدرن میداند؛ انسانی که در انتظار لحظهای بزرگ است؛ فرصتی برای اثبات خود، برای معنا دادن به زندگی. امّا آن لحظه هیچگاه فرا نمیرسد. این انتظارِ بیپایان استعارهای است از زندگی انسان، که میان امید و بیهودگی معلق مانده است. مثل ساموئل بکت در «در انتظار گودو»، بوتزاتی هم نشان میدهد که انسان در اسارت زمان و انتظار خود ساخته است.
هرکدام از عناصر این داستان، یک نماد فلسفی محسوب میشوند:
بیابان: نماد پوچی، بیکرانگی و بیهدف بودن زندگی.
دژ باستینی: نماد ساختارهای خشک و بیروح تمدن، یا حتّی ذهن انسان که در چارچوب خود زندانی شده است.
تاتارها: نماد آرزو، معنا یا خطرِ خیالی که هرگز نمیرسد؛ چیزی که انسان برای زنده ماندن نیاز دارد به آن باور داشته باشد.
رمان عمیقاً تحت تأثیر فضای اگزیستانسیالیسم قرن بیستم است (همدوره با کامو و سارتر). دروگو انسانی است که در جهانی بیمعنا به دنبال هدف است، اما به جای یافتن معنا، فقط زمان را از دست میدهد. او مانند شخصیت «مورسو» در بیگانه کامو یا «رو» در آثار کافکا، با سکوت و تنهایی روبهرو میشود و در نهایت درمییابد که تنها معنا، پذیرش پوچی و مرگ است.
رمان، نقدی پنهان از نظامهای بوروکراتیک و نظامی خشک نیز هست. دژ باستینی جایی است که انسانها در چارچوب انضباط و مقررات میپوسند؛ هرچند خودشان خیال میکنند در خدمت افتخار و وظیفهاند. این تصویری از جامعهای است که انسان را در ساختارهای بیروح میبلعد.
پایان داستان، زمانی که دروگو در تنهایی و مرگ احساس آرامش میکند، تراژدیای عمیق دارد: او میمیرد، اما با نوعی رضایت دروغین. انگار که توهّمش بالاخره به واقعیت بدل شده است. بوتزاتی با این صحنه، تضادی دردناک را نشان میدهد میان آرزوی معنا و واقعیتِ پوچِ زندگی. «بیابان تاتارها» اثری است دربارهی زندگیای که در انتظار میگذرد؛ دربارهی انسانهایی که امید را با تعلیق اشتباه میگیرند. «بوتزاتی» با زبانی ساده اما اندیشهای عمیق، یکی از زیباترین استعارههای قرن بیستم از زمان، امید و شکست انسان را خلق کرده است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .