«میلان کوندرا» 10 سال پس از چاپ آخرین رمانش «نادانی»، اینبار با «جشن بیمعنایی» به چشمانتظاری خوانندگانش پایان میدهد. این نویسندۀ بزرگِ متولد 1929 میلادی در رمانِ آخرش به سردرگمیِ تحملناپذیر انسانِ در جستجوی معنا میپردازد و عمیقاً دربارۀ پرسشهای دشوارِ معنای هستی اندیشه میکند. «جشن بیمعنایی» فانتزیِ موجز و مختصر و نشاطآوری است که وفاداریِ «کوندرا» به سبکِ خاصش را بازمینمایاند؛ سبکی که دیروقتی است دربارهاش تعمّق میکند. «کوندرا» در این رمان همچنان کشف و شهودش را دربارۀ تجربههای انسانی پی میگیرد و اینبار بیش از همیشه به این نتیجه جولان میدهد که «بخش عمدهای از هستی آدمی، بازی است» و نیز بیش از هر بار از «ذهنی که همه چیز را جدّی میگیرد»، دوری میجوید؛ ویژگیای که او را به نویسندگان بزرگِ پیش از خود پیوند میزند، نویسندگانی چون کافکا، سروانتس یا رابله.
حدود سه دهه پیش، «کوندرا» در کتاب «هنر رمان» میگوید: «وقتی اندیشه وارد پیکرۀ رمان میشود، تغییر ماهیت مییابد. در دنیای بیرون از رمان، هرکس به حقانیت گفتار خود ایمان دارد، فرقی نمیکند که آنکس سیاستمدار باشد، فیلسوف باشد یا سرایدار ساختمان. در قلمرو رمان امّا بنا نیست اندیشهای را تأیید یا تکذیب کنیم؛ رمان سرزمینِ بازیها و فرضیههاست.» از این رو در «جشنِ بیمعنایی» شخصیتهای رمان، عناصر فرضیه و ارزشهای معادلهای را پی میریزند که در آن، انسان باز هم ناشناخته باقی میماند. و اینچنین است که بر اساس این فرضیه، انسان با تمام رفتارها، دلبستگیها، عشقها و غمهایش تا همیشه ناشناخته باقی خواهد ماند. انسان تا همیشه معمّای تاریخ خواهد بود. ق5ف
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .