در روزگار قحطی، سگی در خندق تهران زاییده میشود که نامیراست و همین سگ شاهد آزمایشی است عجیب و بدیع: مردی سیاهپوش در زیرزمین یکی از اوّلین دواخانههای تهران رازی شگرف را با پادوِ یتیمی درمیان میگذارد؛ رازی خونآلود و آغشته به بوی گوگرد. امّا هر شامّهای توان شنیدن این راز را ندارد. سگ میبایست بود و سگ بودن نه کار هرکس است. کیست که زندگی سگی را انتخاب کند و تازه تاب زیستنش را هم داشته باشد؟ حتّی اگر پاداش کلانش «جاودانگی» باشد؟
به گواهِ خونهای ریختهشده، بوی گوگرد بوی غالب آسمان صد سال اخیر ایران ا ست. این بو امّا فقط بوی انفجار و خون و مرگ نیست، شامّهات را که تیز کنی رایحۀ رهایی را نیز در خود دارد، رایحهای که به عمق جهان میبردت، به هستۀ زمین. «عطیه عطارزاده» در رمان تازهاش با گذر از کورهراههای پُرپیچوخم تاریخ معاصر ایران که آکنده است از عطر خوش انقلابها و بوی عفن فسادها و پوسیدگیها و زخمها، خواننده را با خود به جهانی میبرد روای تاریخ و امید و وهم و خوف؛ به جهانی از تاروپودِ تن و بدن، جهانی یکسره رنگ و مزه و بو، جهان عنصرالعناصر کائنات: «گوگرد».
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .